کشته بود ما رو از بس که هی می گفت
می خوام یه دونه از این درفش ها رو بردارم برم شکم یارو رو سفره کنم
اما حالا که شکر خدا طرف داره تو دادگاه محکوم می شه
هر روز زنگ می زنه می گه
اگر می تونی باهاش صلح کن که این داستان بیشتر از این کش پیدا نکنه
این قصه کاملا تخیلی است و هر گونه مشابهت آن با دنیای واقعی کاملا اتفاقی می باشد
رو ,تونی ,باهاش ,صلح ,گهاگر ,زنگ ,از این ,می تونی ,گهاگر می ,تونی باهاش ,باهاش صلح
درباره این سایت